۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

دو قدم اين ور خط

دو قدم اين ور خط

به تازگی کتاب دو قدم اين ور خط نوشته آقای احمد پوری را خواندم. اولين سوالی که برايم پيش آمد اين بود که چرا آقای پوری عمری را به ترجمه گزرانده ند و اين کتاب اولين کتاب ايشان به عنوان نويسنده است.

داستان ماجرای مرد مترجم ميانسالی است که به ترجمه آثار آنا آخاموتوا مشغول است ( خود نويسنده؟) وی که از قضا احمد هم نام دارد! در پی کتابی با مردی برخورد ميکند که ادعا ميکند دوست و همنشين آنا آخماتو وا بوده است و جالب تر اينکه ادعا ميکند که مرد را به گذشته بفرستد تا شخصا آنا را ملاقات کند. احمد که شيفته اين ملاقات تن به سفر به گذشته می دهد و اينجاست که داستان شما را از تهران امروز به لندن ، از لندن به تهران امروز و از آنجا به تبريز پنجاه سال قبل ميبرد و از تبريز آفت زده بعد از پيشه وری به کشور شوراها.

جالب اينجاست که سفر فردی به گذشته در اين داستان قابل باور است، حداقل برای من باورکردنی بود. نويسنده اغراق نمی کند ، او به گذشته نمی رود تا کسی را نجات دهد و يا مانع وقوع اتفاقی شوم در آينده شود، او برای دل خودش به سفر ميرود و در گذشته سعی بر انجام هيچ يک از قهرمان بازی هايی که آدم های از آينده در گذشته انجام ميدهند ندارد. و اين قسمت خوب ماجراست.

مسئله زمان هميشه مرا به خود درگير کرده است. بارها جاهايی بوده ام که احساس کرده ام اينجا را می شناسم هرچند که بار اول است که اينجا بوده ام و يا اشخاصی را ملاقات کرده ام که به شدت برايم آشنا بوده اند و می دانستم که من اين شخص را می شناسم ولی کی و کجايش را نمی دانستم. با اين تفاسير بارها از خودم پرسيدم چرا نبايد سفر به گذشته و يا حتی آينده امکان پذير باشد؟ مگر زمان چيست جز قراردادی که همگان قبولش دارند؟ چرا نشود قرار داد را تغيير داد؟


دلم می خواهد بدانم تجربه شما چيست؟

آيا هرگز دوقدم اين ور خط يا آن ور خط بوده ايد؟

اگر بوده ايد شهامت گفتنش را داريد؟


هیچ نظری موجود نیست: