۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

من و وبلاگ نويسی

به نام او

من و وبلاگ نويسی يک جورايی نمی توانيم دست از سر همديگر برداريم
يا بايد در تب نوشتن باشم يا در تکاپوی خواندن و يادگرفتن. وقتی نمی نويسم خالی و تهی هستم ، تنهايم و گم شده اي دارم وقتی فکر می کنم ميبينم هميشه نوشته ام، در دوران مدرسه يا در حال انشا نوشتن بودم يا در حال نوشتن دفتر خاطرات روزانه ام. دانشگاه هم که در حال حاشيه نويسی کتابهای درسی میگذرد و نوشتن در اين مجله و آن روزنامه . ولی وبلاگ نويسی حس و حال ديگری دارد.
ين رابطه من و وبلاگ نويسی به کجا بر می گردد؟؟ چرا ديگر انشا نوشتن و يا حاشيه نويسی کتابهايم مرا ارضا نمی کند؟؟ آيا روح جهان ما را به سمت دنيای مجازی اينترنت سوق می دهد؟؟
قديم هر شهر مرکزی داشت که "ميدان" می ناميدنش . مردم برای شنيدن اخبار به آنجا می آمدند و دور هم جمع می شدند ، غريبه ها با ورود به شهر سراغ ميدان را می گرفتند ، چرا که هميشه در ميدان آشنايی بود که غريبه را خير مقدم بگويد، ميدان قلب شهر بود مولانا در آرزوی رقصی در ميانه ميدان بود و در خراسان مردمان رقص جولان بر سر ميدان می کردند.
امروز جهان ما کمی بزرگتر شده است ، دهکده گردی است که دريا ها و کو ه ها دارد و غريب تا دلت بخواهد. امروز از خودم پرسيدم مرکز اين دهکده کجاست؟ " ميدان" کجاست که بر سرش مردان رقص جولان کنند؟

پاسخ روبريم بود. " ميدان" ما اينترنت است. مرکز همه دنيا. در يک جامعه مجازی به نام دهکده جهانی ميدانی به نام اينترنت وجود دارد که اگر می خواهی شنيده شوی بايد در آنجا داد بزنی. اگر می خواهی در ميانه ميدان برقصی و يا گم شده اي داری و يا غريبی و نمی دانی که به کدامين ره تو را بايست به "ميدان" بيا........

هیچ نظری موجود نیست: