۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

مرگ شيدا به روایت محسن نامجو

امروز امتحان دارم. با اين فکر از جا بلند شدم که چرا به جای حقوق يک چيز کوفتی ديگه نخوندم که امروز به جای امتحان قانون شرکتهای اروپا ( حال شما هم به هم خورد نه؟) يه امتحان بهتر داشتم ، مثلا انشا!!!
از تخت که اومدم بيرون خيلی سرد بود . سرما از لابه لای پارکتهای کف اتاق به مغز اسخوانم نفوذ ميکرد. پتو رو دور خودم پيچيدم و به سمت پنجره رفتم. هوا تاريک بود هنوز. آروم به سمت ميز تحرير رفتم که بشينم درس بخونم. لب تاپ را که روشن کردم يک هو يک تبليغ پريد اومد روی صفحه
آيا مرگ شيدای محسن نامجو را شنيده ايد؟

نمی دونی حال آدم چه گرفته ميشه وقتی اسمت شيدا باشه و سردت باشه و مجبور باشی شيش صبح تو تاريکی بيدار شی و بشينی درس بخونی و يکی بياد بپرسه " مرگ شيدا " را شنيدی؟؟؟

خلاصه سيستم دفاعی بدنم شروع به فعاليت کرد که نميرم!! اول از همه خيلی غريزی گفتم نه اين حقيقت نداره!! به سراغ آينه رفتم. قيافه ام که بدک نبود. يعنی برای اينکه مرده باشم خوب سر حال بودم! فنجانی قهوه غليظ خوردم و به سراغ دانی کل حاج گوگل خودمون رفتم. با اولين جستجو فهميدم که اسم آهنگ مرغ شيدای معروفه که وقتی به فينگليش نوشته ميشه و وقتی ديشب تا چهار صبح درس کذايی خونده باشی و صبح سا عت شيش بيدار شده باشی، مرگ خونده ميشه.

نتيجه اخلاقی : آدمها اون چيزی را ميخوانند که دلشان می خواهد نوشته شده باشد.

يعنی نوستالوژی " مرگ" کمی بيشتر از " مرغ " است!!!


پی نوشت 1: راستی این ویدیوهایی که من اینجل میگذارم را می تونید تو ایران ببینید؟


هیچ نظری موجود نیست: